AFF Fiction Portal

حشره ی حشری , افسانه ی دم پری

By: cixidoru
folder Misc. Non-English › Originals
Rating: Adult ++
Chapters: 25
Views: 718
Reviews: 0
Recommended: 0
Currently Reading: 0
Disclaimer: This is a work of fiction. Any resemblance of characters to actual persons, is purely coincidental. The Author holds exclusive rights to this work. Unauthorized duplication is prohibited.
arrow_back Previous Next arrow_forward

امشب چه کنیم؟

امشب چه کنیم؟

...
-اینبار که نوبتی کار کردیم ولی شب باید شریکی تو بغلمون بخوابونیمش!
-آره! باید بین خودمون ساندویچی فشارش بدیم!
و هردو دختر قهقهه ی ریزی سر میدهند...
زری و پری مشغول جمع کردن ظرفهای غذا و تمیز کردن میز ناهارخوری هستند؛ آنها بچه را در حمام گذاشته اند تا پس از تمیز کردن مبلها و زمین، ظرفها را بداخل حمام ببرند و همه چیز را یکجا و باهم بشویند...
-همینجوری بهتره! همه ی ظرفا رو تو همون حموم یه جا میشوریم بعدشم خودمون و بچه رو!
-آره عزیزم! اینجوری راحت تره!
...
حشری در وان حمام زری نشسته و در ضمن آب بازی خودش را پاک و تمیز میکند؛ صدای حرفهای زری و پری را میشنود و مضطرب میشود:
 -ای وای! امشب دوباره این دوتا میخوان بازم بهم تجاوز کنن! وای چیکار کنم؟!
حشری سراسیمه و باعجله از وان بیرون می آید و خودش را با دوش گلی حمام آبکشی میکند و نگران و پریشان به اطراف نگاه میکند؛
-باید هرچی زودتر یه راه فراری پیدا کنم!
و سرش را به اطراف میچرخاند و جاهای مختلف حمام را با اضطراب نگاه میکند تا راهی برای رهایی بیابد؛
-آخجون! یه سوراخ اون بالاس!
و حشری زیر نور آفتاب بعدازظهر می ایستد که از روزن بام به پایین می تابد و هنوز در این ساعت آنقدر پرنور و پررنگ هست که بالهای پسرک را خشک کند؛ حشری پشت به آفتاب قرار میگیرد تا نور به بالهایش بهتر بتابد و درجا و به سرعت وزوزکنان بال میزند تا بالهایش را هرچه زودتر خشک کند؛
-آخجون دیگه خشک شد!
و حشری از کف زمین بلند میشود و از روزنه ی شش ضلعی سقف حمام به بیرون می پرد به امید اینکه دیگر هرگز به اینجا برنگردد و کندوی مجردی زری را به سمت مقصد نامعلومی برای همیشه ترک میکند،
ویزززززززز!!!!!
...
زری و پری در درگاه ورودی حمام ایستاده اند و ظرفها در دستانشان قرار دارد:
پری: این بچه پرروهه بازم فرار کرد؟!
زری: فکرشو نمیکردم حتی فکر فرار به سرش بزنه! حواسم به پنجره ی سقف نبود! ینی اصلن حواسم نبود این بچه کوچولو هه میتونه از همچین سوراخی رد بشه!
پری لحظه ای نگاه سرزنش آمیزی به زری میکند که یعنی تقصیر تو بود که پسرک فرار کرد؛ اما زود حالت ملامت گر نگاهش را عوض میکند و لبخندی به لبش می نشاند:
-تازه شدی مثل خودم! برا منم پیش اومده که از دستم در رفته! اینجا که حمومه، من توی فضای باز تنهاش گذاشته بودم که از دستم در رفت!
و هردو دختر خنده شان میگیرد
-حالا باید امشبم مثل هرشب طبق بزنیم!
-اما اگه دوباره دستم بهش برسه، میدونم باهاش چیکار کنم!
و نگاه پری به روزنه ی هواکش و نورگیر سقف حمام خیره میشود...
...
رزا: خواهر دیدی دوباره این بچه ی بی ادب دوباره فرار کرد، اونم از دست میزبانای به اون محترمی؟!
سوسن: آره! خاله قاصدک خبرشو به منم داد!
رزا: نگفتم این بچه لوس و قدرنشناسه؟!
سوسن: آره عزیزم! این دیگه واقعا از حد گذرونده! منم دیگه طرفشو نمیگیرم، چون حالا دیگه به این نتیجه رسیدم که این بچه واقعا بی لیاقته!
رزا: امیدوارم هرچی زودتر گیر خانومایی بیفته که حسابی ادبش کنن!...
....

arrow_back Previous Next arrow_forward