ØØ´Ø±Ù‡ ÛŒ ØØ´Ø±ÛŒ , Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ ÛŒ دم پری
همیشه ÙØ±Ø§Ø±ØŸ
همیشه ÙØ±Ø§Ø±ØŸ
ØØ´Ø±ÛŒ کوچولو از کندوی مجردی زری ÙØ±Ø§Ø± میکند به امید اینکه دیگر هرگز به آنجا برنگردد، او به سمت مقصد نامعلومی در پرواز است Ùˆ از لابلای برگها Ùˆ ساقه های گلها Ùˆ بوته ها عبور میکند؛ او در پرواز عجله دارد با اینکه نمیداند کجا میخواهد برود، Ùقط میخواهد هرچه زودتر از Ù…ØÙ„ زندگی زری دور شود Ùˆ از دست آن دو دختر شهوتران ÙØ±Ø§Ø± کند؛ اما Ú©Ù… Ú©Ù… در جنگل Ú¯Ù… میشود، یعنی Ø§ØØ³Ø§Ø³ میکند Ú©Ù‡ Ú¯Ù… شده است؛ البته واقعیت اینست Ú©Ù‡ او از اول هم جا Ùˆ مکان مشخصی نداشت Ùˆ همیشه یک گمشده Ù…ØØ³ÙˆØ¨ میشد، اما این ØØ³ گمگشتگی امروز برایش شدیدتر ست؛ او الان Ø§ØØ³Ø§Ø³ بی هدÙÛŒ میکند؛ دچار سستی ناشی از سردرگمی میشود مخصوصا Ú©Ù‡ راه ÙØ±Ø§Ø± از جنگل را هم نمیداند Ùˆ هرجا Ú©Ù‡ برود گیر خانمهای هوسباز Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯Ø› در همین Ùکرها ست Ú©Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ میکند مایعی به بدنش پاشیده شد؛
-اوا!
Ùˆ ØØ´Ø±ÛŒ جهت پروازش را عوض میکند تا از آن دور شود Ú©Ù‡ ناگهان در جهت دیگر از آنطر٠مایع مشابهی به بدنش پاشیده میشود:
-وا! این چیه؟!
Ùˆ او به هر طر٠که میرود از پاشش این مایع در امان نیست؛ او با اینکه ØØ³ Ø±Ø§ØØªÛŒ با این پاشش ها ندارد اما به نوعی ØØ³ خوبی هم دارد Ùˆ این تضاد ØØ³ÛŒ او را گیج کرده؛ ØØ´Ø±ÛŒ در دل با خودش میگوید:
-وای این چیه؟ قلقلکم میده هم اذیت میشم هم کی٠داره! Ú†Ù‡ بوی خوبیم داره! نمیدونم چیکار کنم! نمیتونم ازش ÙØ±Ø§Ø± کنم!
Ú©Ù‡ ناگهان صداهای زنانه ÛŒ زمزمه هایی را میشنود Ú©Ù‡ انگار دارند با او ØØ±Ù میزنند:
-تا Ú©ÛŒ میخوای ÙØ±Ø§Ø± Ú©Ù†ÛŒ ØØ´Ø±ÛŒØŸ!
-ای بچه ی قدرنشناس!
-پسره ی بی ادب!
اینها گلهای بیشه هستند Ú©Ù‡ ضمن پاشیدن ØÙ…له وار گلابشان به بدن ØØ´Ø±ÛŒ کوچولو دارند او را سرزنش میکنند:
-تو چرا از دست کسایی Ú©Ù‡ بهت Ú©Ù…Ú© کردن ÙØ±Ø§Ø± میکنی؟!
گلها عطرشان را جوری به بدن این پسربچه ÛŒ ØØ´Ø±Ù‡ ای میپاشند Ú©Ù‡ انگار دارند او را تنبیه میکنند
-تو باید سرنوشتتو قبول کنی!
ØØ´Ø±ÛŒ در Ù…ØØ§ØµØ±Ù‡ ÛŒ عطرپاشی خانم Ú¯Ù„ ها ست
-ای وای!
-تو یه پسربچه ی جنده هستی!
پسرک از بوی گلها و قلقلک پاشیده شدن عطر گلها بر بدنش شل شده
-نه!
-وظیÙÙ‡ ت اینه Ú©Ù‡ بدنتو بدست خانومای این جنگل بدی!
ØØ´Ø±ÛŒ Ø¨ÛŒØØ§Ù„ Ùˆ ناامیدانه:
-آه! نمیخوام!
گلها مغرورانه با پاشاندن گلابشان به بدن پسرک Ùˆ ØØ±Ùهای سرزنشگرانه او را تنبیه Ùˆ تØÙ‚یر میکنند؛ همه جای بدن ØØ´Ø±ÛŒ کوچولو بوی Ú¯Ù„ Ùˆ گلاب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡Ø› او دیگر خیلی ØØ§Ù„ خودش را نمیÙهمد؛ با گیجی Ùˆ مستی در مسیری کج Ùˆ معوج Ùˆ پیچ Ùˆ تاب دار پرواز میکند Ùˆ از گلهای سرزنشگر Ùˆ تØÙ‚یرکننده دور میشود...
...