AFF Fiction Portal

حشره ی حشری , افسانه ی دم پری

By: cixidoru
folder Misc. Non-English › Originals
Rating: Adult ++
Chapters: 25
Views: 722
Reviews: 0
Recommended: 0
Currently Reading: 0
Disclaimer: This is a work of fiction. Any resemblance of characters to actual persons, is purely coincidental. The Author holds exclusive rights to this work. Unauthorized duplication is prohibited.
arrow_back Previous Next arrow_forward

سرنوشت!

سرنوشت!

...
-هاه! الان کجام؟! گم شدم! چیکار کنم؟! وای! اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟ این خانومای جنگلی چرا همش دنبال من هستن؟! چجوری فرار کنم؟!
...
لحظاتی قبل:
زری و پری بر لبه ی چهارچوب درگاه ورودی خانه ی پر گل و زیبای پری نشسته اند و با هم درباره ی علاقه ی مشترکشان یعنی حشری کوچولو حرف میزنند:
-ینی میگی الان حشری کوچولو کجاس؟
-فرارکرد بی معرفت!
-اگه فقط یه بار دیگه بدستم بیفته!...
-حیف! دوباره فقط خودمونیم!
و دخترها دستان همدیگر را از روی محبت میگیرند، سرهایشان را به یکدیگر تکیه میدهند بطوریکه گونه ها و کنار صورتهایشان به هم میچسبد، آنها با دستانشان که بر گردن هم انداخته اند سرها و شانه های همدیگر را نوازش میکنند، و تمام این لحظات به غروب غم انگیز آفتاب خیره شده اند...
... ناگهان بوی خوش عطر گلهای همیشه بهاری جنگل به مشامشان میرسد؛ اما این بوی همیشگی نیست، خیلی بیش از حد معمول است؛ همراه باد هم نیامده، ناگهان چشمان دو دختر خمار میشود:
-چه بوی خوبی میاد زری جون!
-آره عزیزم! خیلی خوبه! برام جدیده!
-برا منم همینطور!
-بیا ببینیم از کجا میاد! خیلی کیف داره!
Ùˆ دو دختر به پرواز در Ù…ÛŒ آیند Ùˆ اطراف خانه به گردش در Ù…ÛŒ آیند تا منشأ این بوی سرمست کننده Ùˆ شادی آور را بیابند؛ اما تلاش زیادی لازم نیست تا بفهمند Ú©Ù‡ این بو دوباره از بدن  حشری کوچولو Ù…ÛŒ آید!
چه جالب! اما آخر حشری نزدیک خانه ی پری پروانه چه کار میکند؟!
 Ú†Ø´Ù…ان دو دختر گرد میشود Ùˆ لبخند به لبانشان Ù…ÛŒ آید؛ آنها خوشحال شده اند Ú©Ù‡ حشری بر حسب اتفاق به آنان نزدیک شده اما خوب میدانند Ú©Ù‡ این فرصت کوتاه است Ùˆ ممکن است حشری دوباره فرار کند:
-نیگا کن حشریه!
-آخجون! انگاری راهشو گم کرده!
-با پای خودش اومده توی تله!
-هرجور شده باید بگیریمش!
-باید از دو طرف محاصره ش کنیم! از پشت سرشم که راه فراری نداره!
-آره! انگار چندتا حشره خانم دیگه هم از اون دور دارن دنبالش میکنن!
-آره! تا بازم در نرفته باید گیرش بندازیم!
و دخترها تعقیب و گریز با حشری را شروع میکنند؛ حشری آنها را میبیند و ترس و تعجب باهم بسراغش می آید:
-ای وای این دو تا م که دوباره اومدن! از کجا منو پیدا کردن؟!
 Ø§Ùˆ اصلا انتظار دیدن پری Ùˆ زری را نداشت
-هاه! الان کجام؟! گم شدم! چیکار کنم؟! وای! اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟ این خانومای جنگلی چرا همش دنبال من هستن؟! چجوری فرار کنم؟! اوا! زری زنبوره و پری پروانه هه هم که دوباره اومدن! چطوری همش منو پیدا میکنن؟! هاه! دیگه زورم نمیرسه! وااای!...
اما حشری اشتباه میکند و نمیداند که آنها نیستند که به دنبال او گشته اند بلکه خودش بر حسب تصادف از اینجا یعنی محله ی خانه ی پری سر در آورده...
  ...بله! از قسمت Ùˆ قضا Ùˆ قدر نمیشود فرار کرد! حشری از مسیری رفت Ú©Ù‡ گلهای سرزنشگر بدنش را گلاب پاشی کنند Ùˆ در مسیرش جوری Ú¯Ù… شد Ú©Ù‡ از نزدیکیهای خانه ÛŒ پری پروانه سردرآورد Ùˆ از آنطرف هم به سر زری Ùˆ پری زده بود Ú©Ù‡ باهم به خانه ÛŒ پری بروند Ùˆ اکنون اینجا بوی خوب بدن او را استشمام کنند یعنی انگار خواست خدا بوده Ú©Ù‡ شرایط بطوری پیش رود Ú©Ù‡ حشری به لانه ÛŒ پری پروانه نزدیک شود چون گویی واقعا سرنوشت او این بوده Ú©Ù‡ بدست این دخترها بیفتد Ùˆ حق آن دختر ها هم این بود Ú©Ù‡ به شادی Ùˆ لذت دست یابند!...
...آری! از قضا و قدر الهی نمی توان فرار کرد!!!

arrow_back Previous Next arrow_forward