AFF Fiction Portal

حشره ی حشری , افسانه ی دم پری

By: cixidoru
folder Misc. Non-English › Originals
Rating: Adult ++
Chapters: 25
Views: 699
Reviews: 0
Recommended: 0
Currently Reading: 0
Disclaimer: This is a work of fiction. Any resemblance of characters to actual persons, is purely coincidental. The Author holds exclusive rights to this work. Unauthorized duplication is prohibited.
arrow_back Previous Next arrow_forward

تعقیب و گریز

تعقیب و گریز

 

...حشری همانطور لخت و عور و برهنه به پرواز در می آید و چون بدنش با گلاب خوشبو شده و عطر تندی از بدن معطرش به مشام میرسد، با نسیم صبحگاهی این بو در مسیر پرواز در پشت سرش پخش می شود و توجه پری و زری را به خود جلب میکند که روی گلی نشسته اند و مشغول صحبت کردن و نوازش یکدیگر هستند؛ البته حشری اصلا متوجه حضور این دو خانم محترم نشده است؛ این دو دختر سطح بالا تا کنون مگسی به این زیبایی و خوشبویی ندیده بودند! مخصوصا که این یکی پسر است، تنها پسر جنگل، پس هردو از جایشان برمیخیزند و بدنبال بوی عطر پسرک حشری به پرواز در می آیند تا او را بگیرند؛ حشری که آنها را میبیند سرعت پروازش را بیشتر کرده تا فرار کند اما زری و پری با استشمام بوی عطر بدن زیبای حشری دیوانه شده اند و با کمک این بو او را گم نمیکنند و با سرعت بیشتری تعقیبش میکنند ...

حشری در حین فرار در هوا جیغ میزند و با حالتی ترس و نگرانی با خود میگوید: وای! غیر از پروانه خانوم، خانوم زن بوره (زنبوره!) هم دنبالم راه افتاده!

حشری جیغ میزند و سعی میکند سریعتر بال بزند تا زودتر فرار کند اما او بدن کم طاقت و ضعیفی دارد، چون او هنوز یک پسربچه ی خردسال است!؛ پس ذره ذره خسته میشود...

... حشری پشت سرش را نگاه میکندو میبیند دو دختر سمج هنوز هم دنبال او هستند و همچنان او را را تعقیب میکنند؛ آنها دست بردار نیستند! حشری که همینطور خسته تر و بی طاقت تر میشود با حالت ضعف و ناله و نفس زنان زیرلب با آن صدای نازک و ظریفش باخودش میگوید: ای وای! این دوتا که هنوز دنبالم هستن! چجوری منو پیدا میکنن؟ من که اینهمه ویراژ دادم و کج و کوله پرواز کردم ولی بازم منو گم نمیکنن! آخ اگه منو بگیرن بهم تجاوز میکنن! ...

حشری خیلی تلاش کرده اما کم کم دارد قوایش را از دست میدهد و سرعت و ارتفاعش کم میشود؛ سرش گیج میرود و به گلی برخورد میکند که در فضای کاسه مانند یکی از گلبرگهایش آب باران دیشب جمع شده و این آب زلال روی سر حشری میریزد؛ حشری بالاخره حمام صبحگاهی را گرفت، البته کمی خارج از اختیارش!...

... آبی که روی سر و بدن حشری ریخت بالهایش را هم خیس کرد و این بالهای خیس شده دیگر نمیتواند او را در هوا نگه دارد؛ پس سقوط میکند و روی برگهای نرم بوته ی همان گل می افتد؛ انگار کار این گل متوقف کردن حشری بوده؛ دقیقا اینجا سبز شده و رشد کرده تا جلوی او را بگیرد! ...

... زری و پری شاهد این صحنه ی سقوط حشری بوده اند و زود بالای سر او میرسند و با تکبر و غرور بسیار از بالا به پایین به او نگاه میکنند...

-تو چرا از دست ما فرار میکنی کوچولو؟! ما دوستت داریم خوشگله!

و دست جلو می برند تا پسرک را بغل کنند و با خود ببرند...

arrow_back Previous Next arrow_forward