ØØ´Ø±Ù‡ ÛŒ ØØ´Ø±ÛŒ , Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ ÛŒ دم پری
خاطره ÛŒ ÙØ±Ø§Ø± از دست پری
خاطره ÛŒ ÙØ±Ø§Ø± دیروز از دست پری
در Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ از قسمت 5 ماجراهای این بخش Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯
... پری بچه را در آغوش میگیرد Ùˆ همراه زری به پرواز در Ù…ÛŒ آید تا بچه را به یک شعبه ÛŒ Ú©Ù… عمق Ùˆ خلوت رود خانه ببرند Ùˆ او Ùˆ خودشان را بشویند؛ اینجا یک جای دنج Ùˆ امن Ùˆ خلوت Ùˆ ساکت است؛ اینجا Ú©Ù… عمق است Ùˆ قورباغه ها Ùˆ ماهیها نمیتوانند در آن Ø±ÙØª Ùˆ آمد کنند؛ اینجا همانجایی ست Ú©Ù‡ ØØ´Ø±ÛŒ دیروز از دست پری پروانه ÙØ±Ø§Ø± کرد...
-وایسا ØØ´Ø±ÛŒ! در نرو! تو Ú†Ù‡ بچه ÛŒ بی ادبی هستی! خوبه همین تازه من از دست قورباغه خانوما نجاتت دادم! اینجوری میخواستی ازم تشکر کنی؟ بچه پرروی ØÙ‚ نشناس! Ù…Ú¯Ù‡ دستم بهت نرسه! دستم بهت برسه میدونم باهات چیکار کنم!
-اوا چرا پروانه خانوم دست از سرم برنمیداره؟! باید هرجور شده از دستش در برم وگرنه گیرم بیاره بازم بهم تجاوز میکنه!.... ....مثل اینکه منو Ú¯Ù… کرد! آخجون! Ú†Ù‡ خوب شد تونستم در برم! باید تا دوباره پیدام نکرده به یه جای هرچی دورتر ÙØ±Ø§Ø± کنم!
ØØ´Ø±ÛŒ Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ از بعدازظهر دیروز را به یاد Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ چقدر Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ بود Ú©Ù‡ بالاخره ÙØ±Ø§Ø± کرده Ùˆ Ù…ÛŒ تواند به آزادی دست یابد؛ اما با اینکه از چشم پروانه دور شده بود ناگهان باران Ú¯Ø±ÙØª:
-وای زهره Ù… ترکید! Ú†Ù‡ رعد Ùˆ برقی! ترسیدم! قلبم اومد تو دهنم! آخ بارون Ú¯Ø±ÙØª! اوا! داره بارون روی بالام میریزه! باید یه جا قایم شم تا خیس نشم!... ...واااای Ú†Ù‡ Ú¯Ù„ قشنگی! باید لای گلبرگاش قایم شم!...
باران خیلی طولانی شده و گویی قصد توق٠ندارد...
...-اوا! چرا این بارون بند نمیاد! دیگه غروبه! داره Ú©Ù… Ú©Ù… شب میشه! شب Ú©Ù‡ نمیشه ÙØ±Ø§Ø± کرد! بدن منم Ú©Ù‡ مثل شبتاب نور میده همه میتونن ببیننش منو پیدا Ù…ÛŒ کنن! ... آااااخ Ú©Ù‡ چقده خسته Ù…! خیلی خوابم میاد! خیلی وقته خوب نخوابیدم! این چندوقته همه خانومای اینجا همش منو گاییدن! دیگه جون تو تنم نمونده! وای Ú©Ù‡ چقدر بدنم خسته س! بذار دراز بکشم! چقده اینجا نرمه!... Ú†Ù‡ بوی خوبی میده!... آااووو ... دارم از ØØ§Ù„ میرم....
Ùˆ ØØ´Ø±ÛŒ خمیازه کشان هم از خستگی خوابالود است Ùˆ هم در اثر بوی خوب Ú¯Ù„ نیمه بیهوش میشود Ùˆ پلکهای سنگینش قدرت باز ماندن ندارند همانطور Ú©Ù‡ بدن Ø¶Ø¹ÛŒÙØ´ از خستگی طاقت Ùˆ توانی ندارد تا باز هم مقاومت کند؛ پس Ú©Ù… Ú©Ù… Ø¨ÛŒØØ§Ù„ شده همانجا تا ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ خواب عمیقی ÙØ±Ùˆ میرود...
ØØ´Ø±ÛŒ یادش نیست Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ وقت خوابش برده Ùˆ یا Ú†Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ ای بیدار شده؛ اما Ù„ØØ¸Ø§Øª خوش امروز ØµØ¨Ø Ø±Ø§ به یاد Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ امید زیادی به ÙØ±Ø§Ø±Ø¯Ø§Ø´ØªØ› ØÛŒÙ Ú©Ù‡ نتوانست!... ...ØØ§Ù„ا دوباره اسیر دستان خاله پروانه است Ú©Ù‡ تازه خاله زنبور هم به او ملØÙ‚ شده!...
ناگهان صدای خاله وزغ از دور Ù…ÛŒ آید؛ ØØ´Ø±ÛŒ ÙˆØØ´Øª Ù…ÛŒ کند چون Ù…ÛŒ ترسد Ú©Ù‡ دوباره به دست قورباغه ها Ø¨ÛŒÙØªØ¯Ø› Ùˆ خاطرات شبها Ùˆ روزهایی را بیاد میآورد Ú©Ù‡ مجبور بود بدنش را در اختیار آنهمه خانمهای قورباغه Ùˆ وزغ Ùˆ سمندر قرار دهد Ùˆ همه ÛŒ ÙØ±Ø§Ø±Ù‡Ø§ÛŒØ´ شکست خورده بود...
ماجرای عشق قورباغه خانمها به ØØ´Ø±ÛŒ خود داستانی طولانی ست Ú©Ù‡ در آینده ارائه خواهد شد