ØØ´Ø±Ù‡ ÛŒ ØØ´Ø±ÛŒ , Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ ÛŒ دم پری
خاطره ÛŒ ÙØ±Ø§Ø± از برکه
خاطره ÛŒ ÙØ±Ø§Ø± از برکه ÛŒ قورباغه
زمان خاطره بازهم به عقب تر برمی گردد : قبل از ÙØ±Ø§Ø± از دست پری پروانه؛ وقتی Ú©Ù‡ تازه ØØ´Ø±ÛŒ پروانه خانم را از نزدیک Ù…ÛŒ بیند ...
خاطرات دیروز در Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ از قسمت 5 به یاد پسرک ØØ´Ø±Ù‡ ای Ù…ÛŒ آید ...
...
ناگهان صدای خاله وزغ از دور Ù…ÛŒ آید؛ ØØ´Ø±ÛŒ ÙˆØØ´Øª Ù…ÛŒ کند چون Ù…ÛŒ ترسد Ú©Ù‡ دوباره به دست قورباغه ها Ø¨ÛŒÙØªØ¯Ø› Ùˆ خاطرات شبها Ùˆ روزهایی را بیاد میآورد Ú©Ù‡ مجبور بود بدنش را در اختیار آنهمه خانمهای قورباغه Ùˆ وزغ Ùˆ سمندر Ùˆ ØÙ„زون آبی قرار دهد Ùˆ همه ÛŒ ÙØ±Ø§Ø±Ù‡Ø§ÛŒØ´ شکست خورده بود...
-از خاله قورباغه میترسی؟! ... اگه ØØ±Ù گوش Ú©Ù† نباشی دوباره میدیمت دست همین خاله قورباغه ها تا بازم بکننت!
ØØ´Ø±ÛŒ باز هم به خاطراتش ÙØ±Ùˆ میرود: زØÙ…تها Ùˆ ÙØ´Ø§Ø±Ù‡Ø§ÛŒ ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù† روی خودش را بیاد Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ در دوران اسارت در دستان قورباغه خانمها تØÙ…Ù„ Ù…ÛŒ کرد Ùˆ وظیÙÙ‡ اش به عنوان برده ÛŒ جنسی Ùقط اطاعت کردن بوده، البته بیشتر اسیری بود بدون رضایت قلبی؛ بارها اقدام به ÙØ±Ø§Ø± کرده بود اما به نتیجه نرسیده بود؛ برای همین هم به پری پروانه رو انداخته بود تا او را نجات دهد؛ با اینکه ØØ´Ø±ÛŒ نظر سوء پری پروانه را نسبت به خودش Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کرد اما مجبور بود به او رو بیندازد تا از باتلاق قورباغه خانمها نجات پیدا کند... ... اما هنوز به Ùکر Ú©Ù…Ú© Ú¯Ø±ÙØªÙ† از پروانه Ù†ÛŒÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود مگر تا آن روز...:
... ØØ´Ø±ÛŒ روی برگ بزرگ زرد شده ÛŒ یک Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± آبی وسط برکه نشسته Ùˆ خودش را با گلبرگهایی صورتی رنگ مثل چادر پوشانده؛ اینجا در این Ù„ØØ¸Ø§Øª خلوت است Ùˆ قورباغه ها دورتر هستند Ùˆ ØÙˆØ§Ø³Ø´Ø§Ù† به او نیست؛ الان وقت ÙØ±Ø§Ø± است! برای بار چندم؟! اما به Ø§Ù…ØªØØ§Ù†Ø´ Ù…ÛŒ ارزید؛ باید Ùکری میکرد...
-اگه بخوام پرواز کنم قورباغه ها منو Ù…ÛŒ بینن مثل اون دÙÙ‡ از پایین زبونشونو توی سوراخ کونم شلیک Ù…ÛŒ کنن منو شکار میکنن! ... توی آبم Ú©Ù‡ پر از ماهی خانومه Ù…ÛŒÙØªÙ† به جونم! ... چیکار کنم آخه؟!
Ùˆ یک هق هق ملایمی بی اختیار به سینه ÛŒ پسرک Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯ Ùˆ اندکی قطرات اشک به چشمش Ù…ÛŒ آید...
در همین Ù„ØØ¸Ø§Øª پاهای ØØ´Ø±ÛŒ غش Ø±ÙØªÙ‡ پس چادر گلبرگی را Ú©Ù…ÛŒ از روی پایش پس میزند Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ روی لبه ÛŒ برگ Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ±Ø¢Ø¨ÛŒ نشسته پاهای لطی٠و Ø¸Ø±ÛŒÙØ´ را در آب قرار میدهد تا خستگیش در برود؛ ... ناگهان دو ماهی خانم خیلی چاق به سمت پاهای زیبا Ùˆ لطی٠و هوس برانگیز ØØ´Ø±ÛŒ یورش میبرند Ùˆ با لبان زنانه ÛŒ بسیار Ú©Ù„ÙØª Ùˆ گوشتالودشان روی پاهای این بچه را بوسه ÛŒ Ù…ØÚ©Ù…ÛŒ میزنند؛
ØØ´Ø±ÛŒ آه ضعیÙÛŒ Ù…ÛŒ گوید؛ او با اینکه ترسیده اما از این بوسیده شدن لذت برده؛ در عین ØØ§Ù„ ضربه ÛŒ تقریبا Ù…ØÚ©Ù… خانم ماهیها به پاهای ØØ´Ø±ÛŒ برگ Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± را تکان نسبتا ملایمی میدهد؛ ØØ´Ø±ÛŒ چادرش را تقریبا نیمه رها میکند تا دستانش را به لبه ÛŒ برگ Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± بگیرد Ùˆ روی برگ Ù†ÛŒÙØªØ¯ØŒ اما همین کار باعث میشود انگشتان دستانش در آب قرار گیرد Ùˆ دو خانم ماهی چاق درشت دیگر به دستهایش بوسه ÛŒ ضربه مانند وارد کنند؛ برگ ضربه ÛŒ Ù…ØÚ©Ù…تری خورده Ùˆ تکانش شدیدتر میشود Ùˆ تعادل ØØ´Ø±ÛŒ کمتر میشود...
ماجراهای خانمهای وزغ Ùˆ قورباغه Ùˆ عشقشان نسبت به پسربچه ÛŒ ØØ´Ø±ÛŒ طولانی تر از آن است Ú©Ù‡ در این داستان بیاید Ùˆ در آینده بصورت رمان جداگانه ای منتشر خواهد شد...