AFF Fiction Portal

حشره ی حشری , افسانه ی دم پری

By: cixidoru
folder Misc. Non-English › Originals
Rating: Adult ++
Chapters: 25
Views: 707
Reviews: 0
Recommended: 0
Currently Reading: 0
Disclaimer: This is a work of fiction. Any resemblance of characters to actual persons, is purely coincidental. The Author holds exclusive rights to this work. Unauthorized duplication is prohibited.
arrow_back Previous Next arrow_forward

خاطره ی فرار از برکه

خاطره ی فرار از برکه ی قورباغه


زمان خاطره بازهم به عقب تر برمی گردد : قبل از فرار از دست پری پروانه؛ وقتی که تازه حشری پروانه خانم را از نزدیک می بیند ...
خاطرات دیروز در لحظاتی از قسمت 5 به یاد پسرک حشره ای می آید ...
...

ناگهان صدای خاله وزغ از دور می آید؛ حشری وحشت می کند چون می ترسد که دوباره به دست قورباغه ها بیفتد؛ و خاطرات شبها و روزهایی را بیاد میآورد که مجبور بود بدنش را در اختیار آنهمه خانمهای قورباغه و وزغ و سمندر و حلزون آبی قرار دهد و همه ی فرارهایش شکست خورده بود...

-از خاله قورباغه میترسی؟! ... اگه حرف گوش کن نباشی دوباره میدیمت دست همین خاله قورباغه ها تا بازم بکننت!

حشری باز هم به خاطراتش فرو میرود: زحمتها و فشارهای فراوان روی خودش را بیاد می آورد که در دوران اسارت در دستان قورباغه خانمها تحمل می کرد و وظیفه اش به عنوان برده ی جنسی فقط اطاعت کردن بوده، البته بیشتر اسیری بود بدون رضایت قلبی؛ بارها اقدام به فرار کرده بود اما به نتیجه نرسیده بود؛ برای همین هم به پری پروانه رو انداخته بود تا او را نجات دهد؛ با اینکه حشری نظر سوء پری پروانه را نسبت به خودش احساس می کرد اما مجبور بود به او رو بیندازد تا از باتلاق قورباغه خانمها نجات پیدا کند... ... اما هنوز به فکر کمک گرفتن از پروانه نیفتاده بود مگر تا آن روز...:

... حشری روی برگ بزرگ زرد شده ی یک نیلوفر آبی وسط برکه نشسته و خودش را با گلبرگهایی صورتی رنگ مثل چادر پوشانده؛ اینجا در این لحظات خلوت است و قورباغه ها دورتر هستند و حواسشان به او نیست؛ الان وقت فرار است! برای بار چندم؟! اما به امتحانش می ارزید؛ باید فکری میکرد...

-اگه بخوام پرواز کنم قورباغه ها منو می بینن مثل اون دفه از پایین زبونشونو توی سوراخ کونم شلیک می کنن منو شکار میکنن! ... توی آبم که پر از ماهی خانومه میفتن به جونم! ... چیکار کنم آخه؟!

و یک هق هق ملایمی بی اختیار به سینه ی پسرک می افتد و اندکی قطرات اشک به چشمش می آید...

در همین لحظات پاهای حشری غش رفته پس چادر گلبرگی را کمی از روی پایش پس میزند و همانطور که روی لبه ی برگ نیلوفرآبی نشسته پاهای لطیف و ظریفش را در آب قرار میدهد تا خستگیش در برود؛ ... ناگهان دو ماهی خانم خیلی چاق به سمت پاهای زیبا و لطیف و هوس برانگیز حشری یورش میبرند و با لبان زنانه ی بسیار کلفت و گوشتالودشان روی پاهای این بچه را بوسه ی محکمی میزنند؛

حشری آه ضعیفی می گوید؛ او با اینکه ترسیده اما از این بوسیده شدن لذت برده؛ در عین حال ضربه ی تقریبا محکم خانم ماهیها به پاهای حشری برگ نیلوفر را تکان نسبتا ملایمی میدهد؛ حشری چادرش را تقریبا نیمه رها میکند تا دستانش را به لبه ی برگ نیلوفر بگیرد و روی برگ نیفتد، اما همین کار باعث میشود انگشتان دستانش در آب قرار گیرد و دو خانم ماهی چاق درشت دیگر به دستهایش بوسه ی ضربه مانند وارد کنند؛ برگ ضربه ی محکمتری خورده و تکانش شدیدتر میشود و تعادل حشری کمتر میشود...

ماجراهای خانمهای وزغ و قورباغه و عشقشان نسبت به پسربچه ی حشری طولانی تر از آن است که در این داستان بیاید و در آینده بصورت رمان جداگانه ای منتشر خواهد شد...

arrow_back Previous Next arrow_forward